محتشم کاشانی (غزلیات)/به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز) از محتشم کاشانی |
' |
به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز | فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز | |
ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح | گشوده بود و به من لب نمیگشود هنوز | |
دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف | لبش به جنبش و حسنش به خواب بود هنوز | |
نموده بود به من غایبانه رخ آن دم | که در بساط به کس رخ نمینمود هنوز | |
من از قیامت هجران به دوزخ افتادم | به مهد امن و امان کافر و یهود هنوز | |
دمی که حور و پری سجدهی تو میکردند | نکرده بود بشر را ملک سجود هنوز | |
طپانچه زده خورشید عارضت مه را | که هست از اثر آن رخش کبود هنوز | |
دمی که نوبت عشقت زدم به ملک عدم | نبود در عدم آوازهی وجود هنوز | |
چو محتشم به گدایی فتادم از تو ولی | گدایی که ازو وحشتم فزود هنوز |