محتشم کاشانی (غزلیات)/به جائی دلت گرم سوداست گوئی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (به جایی دلت گرم سوداست گوئی)
از محتشم کاشانی
'


به جایی دلت گرم سوداست گوئی دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی تو را مستی هست پنهان نه پیدا ولیکن نه مستی صهباست گوئی دل نیست برجا فلک بر تو دیدی ز جام هوس باده پیماست گوئی به من می‌کنی لطفی از حد زیاده مرادت ازین لطف ایذاست گوئی بهر چشم برهم زدن بهر قتلم ز چشمت به ابرو صد ایماست گوئی فلک بر زمین از دو چشم تر من گمارنده هفت دریاست گوئی متاع قرار و سکون در دل ما درین عهد اکسیر و عنقاست گوئی به دل هرچه دیدند بردند خوبان دل عاشقان خوان یغماست گوئی پراکنده عشقی که دانم به طعنش لب اوست گویا دل ماست گوئی ز بزم بتان محتشم خاست طوفان ستیزنده‌ی مست من آنجاست گوئی