محتشم کاشانی (غزلیات)/به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را) از محتشم کاشانی |
' |
به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را | بهرنوعی که بود ای نوش لب بسی زبانم را | |
به نیکی میبری نامم ولی چندان بدی با من | که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را | |
به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من | نمایی دوستی و دوست داری دشمنانم را | |
گمانم بود کاخر آشنایی بر طرف سازی | شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را | |
چو رنجانید یاران را به جان نتوان نشست ایمن | خبر کن ای صبا زین نکته باری نکته دانم را | |
چو بلبل زان نکردم باز میل گلشن کویت | که چون رفتم به زاغان دادی ای گل آشیانم را | |
اگر فرمان برد دل محتشم من بعد باخوبان | من و بیگانگی کین آشنایی سوخت جانم را |