محتشم کاشانی (غزلیات)/بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت) از محتشم کاشانی |
' |
بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت | از جدایی مر دو دست از دامن صحرا نداشت | |
حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس | ظن مردم این که لیلی چهرهی زیبا نداشت | |
دوش چون پنهان ز مردم میشدی مهمان دل | دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت | |
ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود | پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت | |
شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او | ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت | |
بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بیدریغ | آن چه میآید ز دست او دریغ از ما نداشت | |
محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید | خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت |