محتشم کاشانی (غزلیات)/بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان) از محتشم کاشانی |
' |
بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان | دست امید مرا دوخت به دامان خان | |
رایت فتح قریب میشود اینک بلند | کایت فتح قریب آمده در شان خان | |
آن که قضا را به حکم کرده نگهدار دهر | خود ز تقاضای لطف گشته نگهبان خان | |
میکند ایزد ندا کای فلک فتنهزا | جان تو در دست ماست جان تو و جان خان | |
صولت جباریش پوست ز سر برکشد | یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان | |
سلسلهی فتح را میکند آخر به پا | آن ید قدرت که هست سلسلهی جنبان خان | |
دور نباشد اگر غیرت پروردگار | در گذراند ز دور مدت فرمان خان | |
از صله بیشمار در چمن روزگار | شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان |