محتشم کاشانی (غزلیات)/با من بدی امروز زاطوار تو پیداست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (با من بدی امروز زاطوار تو پیداست)
از محتشم کاشانی
'


با من بدی امروز زاطوار تو پیداست بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست
همت آئینه‌ی نیر دلان صورت خوبت این صورت از آئینه‌ی رخسار تو پیداست
آن نکته سربسته که مستی است بیانش ز آشفتگی بستن دستار تو پیداست
از خون یکی کرده‌ی امروز صبوحی از سرخوشی نرگس خون‌خوار تو پیداست
ساغر زده می‌آئی و کیفیت مستی از بی سر و سامانی رفتار تو پیداست
داری سر آزار که تهدید نهانی از جنبش لبهای شکر بار تو پیداست
دزدیده بهم بر زده‌ای خاطر جمعی از درهمی طره طرار تو پیداست
در حرف زدن محتشم از حیرت آن رو رفته است شعور تو ز اشعار تو پیداست