محتشم کاشانی (غزلیات)/ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا) از محتشم کاشانی |
' |
ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا | دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا | |
کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر | عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا | |
باطل سحر مگر ورد زبانم گردد | که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا | |
چشم از آن غمزه اگر دوش نمیبستم زود | کار میساخت به یک عشوه ممتاز مرا | |
چه کمر بستهای ای گل که مگر باز کنی | جیب جان پاره به آن غمزهی غماز مرا | |
چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری | مبر از راه به لطف غلط انداز مرا | |
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار | کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا | |
لنگر مهرهی طاقت مگر ایمن دارد | از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا | |
ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت | که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را |