محتشم کاشانی (غزلیات)/آن که آیینهی صنع از روی نیکوی تو ساخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (آن که آیینهی صنع از روی نیکوی تو ساخت) از محتشم کاشانی |
' |
آن که آیینهی صنع از روی نیکوی تو ساخت | همهی آیینهی رخان را خجل از روی تو ساخت | |
طاق ایوان خجالت گذرانید ز مه | آن که بالای دو رخ طاق دو ابروی تو ساخت | |
نخل بند چمن حسن تو بر قدرت خویش | آفرین کرد چو نخل قد دلجوی تو ساخت | |
بهر قتل دو جهان فتنه چو زه کرد کمان | کار خویش از مدد قوت بازوی تو ساخت | |
آسمان حسن گران سنگ تو چون میسنجید | مهر پر کوکبه را سنگ ترازوی تو ساخت | |
مرغ دل با همهی بیبال و پریها آخر | آشیانی عجب اندر شکن موی تو ساخت | |
فلک از درد سر آسود که در او عشق | سر پرشور مرا خاک سر کوی تو ساخت | |
فکر کار دگران کن که فلک کار مرا | به نخستین نگه از نرگس جادوی تو ساخت | |
دید فرمان تو در خاموشی لعل تو دل | رفت و پنهان ز تو با چشم سخنگوی تو ساخت | |
وه که هرگه قدمی رنجه به بزمم کردی | پیش دستی صبا بی خودم از بوی تو ساخت | |
محتشم مرتبهی عشق به اعجاز رساند | این که یک مرتبه جا در دل بدخوی تو ساخت |