شاهنامه/هوشنگ

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۲۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up, replaced: شاهنامهٔ فردوسی → شاهنامه using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' شاهنامه (هوشنگ)
از فردوسی
'


پادشاهی هوشنگ چهل سال بود

جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر وز آن پس جهان یکسر آباد کرد همه روی گیتی پر ز داد کرد نخستین یکی گوهر آمد به جنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کزان سنگ خارا کشیدش برون

بنیاد نهادن جشن سده

یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس هم گروه پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و نیز تاز دو چشم از بر سر، چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ به زور کیانی رهانید دست جهانسوز مار از جهانجوی جست بر آمد به سنگ گران سنگ خرد همان و همین سنگ بشکست گرد فروغی پدید آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ نشد مار کشته ولیکن ز راز ازین طبع سنگ آتش آمد فراز جهاندار پیش جهان آفرین نیایش همی کرد و خواند آفرین که او را فروغی چنین هدیه داد همین آتش آنگاه قبله نهاد بگفتا فروغیست این ایزدی پرستید باید اگر بخردی شب آمد برافروخت آتش چو کوه همان شاه در گرد او با گروه یکی جشن کرد آن شب و باده خورد سده نام آن جشن فرخنده کرد ز هوشنگ ماند این سده یادگار بسی باد چون او دگر شهریار کز آباد کردن جهان شاد کرد جهانی به نیکی ازو یاد کرد چو بشناخت آهنگری پیشه کرد از آهنگری اره و تیشه کرد چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت ز دریایها، رودها را بتاخت به جوی و به رود آب ها راه کرد به فرخندگی رنج کوتاه کرد چراگاه مردم بدان افزود پراگند پس تخم و کشت و درود برنجید پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش بدان ایزدی جاه و فر کیان ز نخجیر گور و گوزن زیان جدا کرد گاو و خر و گوسفند به ورز آورید آنچه بد سودمند ز پویندگان هر چه مویش نکوست بکشت و به سرشان برآهیخت پوست چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم چهارم سمورست کش موی گرم برین گونه از چرم پویندگان بپوشید بالای گویندگان برنجید و گسترد و خورد و سپرد برفت و به جز نام نیکی نبرد بسی رنج برد اندر آن روزگار به افسون و اندیشهٔ بی شمار چو پیش آمدش روزگار بهی ازو مر دری ماند تخت مهی زمانه ندادش زمانی درنگ شد آن هوش هوشنگ با فر و سنگ

منبع


سرای شاهنامه

پیوند به بیرون