سیف فرغانی (غزلها)/چو شد به خنده شکر بار پستهی دهنش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (چو شد به خنده شکر بار پستهی دهنش) از سیف فرغانی |
' |
چو شد به خنده شکر بار پستهی دهنش | شد آب لطف روان از لب چه ذقنش | |
از آنش آب دهن چون جلاب شیرین است | که هست همچو شکر مغز پستهی دهنش | |
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش | کشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش | |
کمان ابروی او تیر غمزهای نزند | که دل نگیرد همچون هدف به خویشتنش | |
بر آفتاب کجا سایه افگند هرگز | مهی که مطلع حسن است جیب پیرهنش | |
برهنه گر شود آب روان جان بینی | چو در پیاله شراب از قرابهی بدنش | |
چو زیر برگ بنفشه گل سپید بود | به زیر موی چو شعر سیه، حریر تنش | |
به زیر هر شکنش عنبر است خرواری | که باربند عبیر است زلف چون رسنش | |
میان آتش شوقند و آب دیده هنوز | به زیر خاک شهیدان سوخته کفنش | |
مرا که در طلبش خضروار میگشتم | چو آب حیوان ناگاه بود یافتنش | |
کجا رسم ز لب او به بوسهای چو دمی | «رها نمیکند ایام در کنار منش» |