سیف فرغانی (غزلها)/دی مرا گفت آن مه ختنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (دی مرا گفت آن مه ختنی) از سیف فرغانی |
' |
دی مرا گفت آن مه ختنی | که من آن توام تو آن منی | |
ما دو سر در یکی گریبانیم | چو جدامان کند دو پیرهنی؟! | |
گو لباس تن از میانه برو | چون برفت از میان ما دو تنی | |
گر فقیری به ما بود محتاج | حاجت از وی طلب که اوست غنی | |
دوست با عاشقان همی گوید | به اشارت سخن ز بیدهنی | |
عاشقان از جناب معشوقند | گر حجازی بوند و گر یمنی | |
همچو قرآن که چون فرود آمد | گویی آن هست مکی آن مدنی | |
علوی سبط مصطفی باشد | گر حسینی بود و گر حسنی | |
گر چه گویند خلق سلمان را | پارسی و اویس را قرنی | |
عاشق دوست را ز خلق مدان | در بحرین را مگو عدنی | |
روی پوشیده و برهنه به تن | مردگان را چه غم ز بیکفنی | |
غزل عشق چون سراییدی | خارج از پردههای خویشتنی | |
عاقبت مطربان مجلس وصل | بنوازندت ای چو دف زدنی | |
دوست گوید بیا که با تو مرا | دوییی نیست من توام تو منی | |
سیف فرغانی اندرین کوی است | با سگان همنشین ز بی وطنی |