سیف فرغانی (غزلها)/در حلقهی زلف تو هر دل خطری دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (در حلقهی زلف تو هر دل خطری دارد) از سیف فرغانی |
' |
در حلقهی زلف تو هر دل خطری دارد | زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد | |
بر آتش دل آبی از دیده همی ریزم | تا باد هوای تو بر من گذری دارد | |
من در حرم عشقت همخانهی هجرانم | در کوی وصال آخر این خانه دری دارد | |
تو زادهی ایامی مردم نبود زین سان | این مادر دهر الحق شیرین پسری دارد | |
از تو به نظر زین پس قانع نشوم میدان | زیرا که چو من هر کس با تو نظری دارد | |
تلخی غمت خوردم باشد سخنم شیرین | ای دوست ندانستم کاین نی شکری دارد | |
جایی که غمت نبود شادی نبود آنجا | انصاف غم عشقت نیکو هنری دارد | |
در مذهب درویشان کذب است حدیث آن | کز عشق سخن گوید وز خود خبری دارد | |
کردم به سخن خود را مانند به عشاقت | چون مرغ کجا باشد مور ارچه پری دارد | |
من بنده بسی بودم در صحبت آن مردان | عیبم نتوان کردن صحبت اثری دارد | |
نومید مباش ای سیف از بوی گل وصلش | در باغ امید آخر هر شاخ بری دارد |