سیف فرغانی (غزلها)/جانم از عشقت پریشانی گرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (جانم از عشقت پریشانی گرفت) از سیف فرغانی |
' |
جانم از عشقت پریشانی گرفت | کارم از هجر تو ویرانی گرفت | |
وصل تو دشوار یابد چون منی | مملکت نتوان به آسانی گرفت | |
گرسعادت یار باشد بنده را | سهل باشد ملک و سلطانی گرفت | |
دست در زلفت به نادانی زدم | مار را کودک به نادانی گرفت | |
دوست بیهمت نگردد ملک کس | ملک بیشمشیر نتوانی گرفت | |
حسن رویت ای صنم آفاق را | راست چون دین مسلمانی گرفت | |
بر سر بالین عشاقت به شب | خواب چون بلبل سحر خوانی گرفت | |
گفتمت کامم بده، گفتی به طنز | من بدادم گر تو بتوانی گرفت | |
در بهای وصل اگر جان میخوهی | راضیم چون نرخش ارزانی گرفت | |
اینچنین ملکی که سلطان را نبود | چون تواند سیف فرغانی گرفت ؟ |