سیف فرغانی (غزلها)/ای چشم من از رخ تو روشن

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سیف فرغانی (غزلها) (ای چشم من از رخ تو روشن)
از سیف فرغانی
'


ای چشم من از رخ تو روشن چشمی به کرشمه بر من افگن
اکنون که به دیدن تو ما را شد چشم چو آب دیده روشن،
جان و دل و عقل هر سه هستند در عشق تو چون دو چشم یک تن
ای مردم چشم دل خیالت! دارم ز تو من درین نشیمن،
در جامه تنی چو ریسمانی در سینه دلی چو چشم سوزن
دل در طلب تو هست فارغ چون مردم چشم از دویدن
روی تو به نیکویی مه و نور چشم من و خواب آب و روغن
شد چشم بد و زبان بدگوی اندر حق تو ز همت من،
نابینا همچو چشم نرگس ناگویا چون زبان سوسن
ای دلبر دوست تو همی باش ایمن پس ازین ز چشم دشمن
تا چشم بود نهاده در سر تا جان باشد نهفته در تن
از روی تو چشم بر نداریم کز روی تو جان ماست گلشن