سیف فرغانی (غزلها)/ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم) از سیف فرغانی |
' |
ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم | لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم | |
او ز من بنده به این دیدهی خونبار رسد | من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم | |
عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است | آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم | |
تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست | بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم | |
نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش | جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم | |
کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید | برسانیدن آن یار بدان یار رسم | |
گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست | تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم | |
دوست پیغام فرستاد که در فرقت من | صبر کن گرچه به سالی به تو یکبار رسم | |
گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت: | من گلم وقت بهاران به سر خار رسم | |
نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع | گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم | |
تو چو بیماری و، چون صحت راحتافزای | رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم | |
از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من | نه چنان دست درازم که به دیوار رسم | |
از درت گرچه گدایان به درم واگردند | چه شود گر من درویش به دینار رسم | |
من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی | ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم | |
سیف فرغانی در کار تویی مانع من | پایم از دست بهل تا به سر کار رسم |