سیف فرغانی (غزلها)/آنچه ز تست حال من گفت نمیتوانمش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (آنچه ز تست حال من گفت نمیتوانمش) از سیف فرغانی |
' |
آنچه ز تست حال من گفت نمیتوانمش | چون تو بمن نمیرسی من به تو چون رسانمش | |
هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند | هر چه به من رسد ز تو دولت خویشن دانمش | |
زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو | گر شکری رسد به من همچو مگس برانمش | |
زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش | رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش | |
ملکم اگر جهان بود ترک کنم برای تو | اسبم اگر فلک بود در پی تو دوانمش | |
تیر که از کمان تو در طرفی روان شود | برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش | |
مرد طبیب را خبر از تپش جگر دهد | خون دلی که همچو اشک از مژه میچکانمش | |
دل به تو دادهام ولی باز درین ترددم | تا به تو چون گذارمش یا ز تو چون ستانمش | |
سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند، مرا | «دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش» |