سعدی (غزلیات 1)/نه هر چه جانورند آدمیتی دارند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (نه هر چه جانورند آدمیتی دارند) از سعدی |
' |
نه هر چه جانورند آدمیتی دارند | بس آدمی که درین ملک نقش دیوارند | |
سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند | خلاف آن به در آید که خلق پندارند | |
کسان به چشم تو بیقیمتند و کوچک قدر | که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند | |
برادران لحد را زبان گفتن نیست | تو گوش باش که با اهل دل به گفتارند | |
که زینهار به کشی و ناز بر سر خاک | مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند | |
به خواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات | کنون که زیر زمین خفتهاند بیدارند | |
که التفات کند عذر کاین زمان گویند | کجا به خوشه رسد تخم کاین زمان کارند | |
هزار جان گرامی فدای اهل نظر | که مال منصب دنیا به هیچ نشمارند | |
کرا نمیکند این پنجروزه دولت و ملک | که بگذرند و به ابنای دهر بگذارند | |
طمع مدار ز دنیا سر هوا و هوس | که پر شود مگرش خاک بر سر انبارند | |
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان | به دست خوی بد خویشتن گرفتارند | |
به جان زندهدلان سعدیا که ملک وجود | نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند |