سعدی (غزلیات 1)/دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم) از سعدی |
' |
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم | خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم | |
خرقهپوشان صوامع را دو تایی چاک شد | چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم | |
عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد | بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم | |
پایمردم عقل بود آنگه که عشقم دست داد | پشت دستی بر دهان عقل سودایی زدم | |
دیو ناری را سر از سودای مایی شد به باد | پس من خاکی به حکمت گردن مایی زدم | |
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع | پس گره بر خبط خود بینی و خود رایی زدم | |
تا نباید گشتم گرد در کس چون کلید | بر در دل ز آرزو قفل شکیبایی زدم | |
گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن | زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم | |
چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت | تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم | |
بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر | پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم | |
کنیت سعدی فرو شستم ز دیوان وجود | پس قدم در حضرت بیچون مولایی زدم |