سعدی (غزلیات 1)/دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند) از سعدی |
' |
دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند | یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند | |
نظر آنان که نکرند درین مشتی خاک | الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند | |
عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند | گر همه ملک جهانست به هیچش نخرند | |
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی | که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند | |
این سراییست که البته خلل خواهد کرد | خنک آن قوم که در بند سرای دگرند | |
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان | حق عیانست ولی طایفهای بیبصرند | |
ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست | دیگران در شکم مادر و پشت پدرند | |
گوسفندی برد این گرگ معود هر روز | گوسفندان دگر خیره درو مینگرند | |
آنکه پای از سر نخوت ننهادی بر خاک | عاقبت خاک شد و خلق به دو میگذرد | |
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق | تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند | |
گل بیخار میسر نشود در بستان | گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند | |
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز | مرده آنست که نامش به نکویی نبرند |