سعدی (غزلیات 1)/اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود) از سعدی |
' |
اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود | شفاعت همه پیغمبران ندارد سود | |
قضای کن فیکونست حکم بار خدای | بدین سخن سخنی در نمیتوان افزود | |
نه زنگ عاریتی بود بر دل فرعون | که صیقل ید بیضا سیاهیش نزدود | |
بخواند و راه ندادش کجا رود بدبخت؟ | ببست دیدهی مسکین و دیدنش فرمود | |
نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید | چنان درو جهد آتش که چوب نفط اندود | |
قلم به طالع میمون و بخت بد رفتست | اگر تو خشمگنی ای پسر و گر خشنود | |
گنه نبود و عبادت نبود و بر سر خلق | نبشته بود که ناجیست و آن مأخوذ | |
مقدرست که از هر کسی چه فعل آید | درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود | |
به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد | چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود | |
سیاه زنگی هرگز شود سپید به آب؟ | سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟ | |
سعادتی که نباشد طمع مکن سعدی | که چون نکاشته باشند مشکلست درود | |
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا | دهی وگر ندهی بودنی بخواهد بود |