سعدی (غزلیات)/یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی) از سعدی |
' |
یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی | شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی | |
عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری | نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی | |
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر | دامن از این نظیفتر وصف تو چون کند کسی | |
خادمه سرای را گو در حجره بند کن | تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی | |
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان | یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی | |
گر بکشی کجا روم تن به قضا نهادهام | سنگ جفای دوستان درد نمیکند بسی | |
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد | مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی | |
این همه خار میخورد سعدی و بار میبرد | جای دگر نمیرود هر که گرفت مونسی |