سعدی (غزلیات)/یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش) از سعدی |
' |
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش | ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش | |
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع | لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش | |
من هم اول روز گفتم جان فدای روز تو | شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش | |
درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد | از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش | |
صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق | ای که صحبت با یکی داری نه در مقدار خویش | |
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست | یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش | |
حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن | ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش | |
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود | من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش | |
هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی | ما نمیداریم دست از دامن دلدار خویش | |
روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس | من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش | |
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن | هر متاعی را خریداریست در بازار خویش |