سعدی (غزلیات)/یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی) از سعدی |
' |
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی | تا از سر صوفی برود علت هستی | |
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش | در مذهب عشق آی و از این جمله برستی | |
ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت | غایب مشو از دیده که در دل بنشستی | |
آرام دلم بستدی و دست شکیبم | برتافتی و پنجه صبرم بشکستی | |
احوال دو چشم من بر هم ننهاده | با تو نتوان گفت به خواب شب مستی | |
سودازدهای کز همه عالم به تو پیوست | دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی | |
در روی تو گفتم سخنی چند بگویم | رو باز گشادی و در نطق ببستی | |
گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی | ما توبه بخواهیم شکستن به درستی | |
سعدی غرض از حقه تن آیت حقست | صد تعبیه در توست و یکی بازنجستی | |
نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت | تا نقش ببینی و مصور بپرستی |