سعدی (غزلیات)/یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی) از سعدی |
' |
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی | رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی | |
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان | این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی | |
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود | جز در این نوبت که دشمن دوست میپنداشتی | |
خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم | گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی | |
همچنانت ناخن رنگین گواهی میدهد | بر سرانگشتان که در خون عزیزان داشتی | |
تا تو برگشتی نیامد هیچ خلق اندر نظر | کز خیالت شحنهای بر ناظرم بگماشتی | |
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست | سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی | |
هر دم از شاخ زبانم میوهای تر میرسد | بوستانها رست از آن تخمم که در دل کاشتی | |
سعدی از عقبی و دنیا روی در دیوار کرد | تا تو در دیوار فکرش نقش خود بنگاشتی |