سعدی (غزلیات)/گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (گو خلق بدانند که من عاشق و مستم) از سعدی |
' |
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم | آوازه درستست که من توبه شکستم | |
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت | من فارغم از هر چه بگویند که هستم | |
ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود | از بند تو برخاستم و خوش بنشستم | |
از روی نگارین تو بیزارم اگر من | تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم | |
زین پیش برآمیختمی با همه مردم | تا یار بدیدم در اغیار ببستم | |
ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از می | من خود ز نظر در قد و بالای تو مستم | |
شبها گذرد بر من از اندیشه رویت | تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم | |
حیفست سخن گفتن با هر کس از آن لب | دشنام به من ده که درودت بفرستم | |
دیریست که سعدی به دل از عشق تو میگفت | این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم | |
بند همه غمهای جهان بر دل من بود | دربند تو افتادم و از جمله برستم |