سعدی (غزلیات)/گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد) از سعدی |
' |
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد | ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد | |
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی | صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد | |
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت | تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد | |
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا | لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد | |
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی | حقا که در دهانش این انگبین نباشد | |
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی | با یار مهربانت باید که کین نباشد | |
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل | در کار نازنینان جان نازنین نباشد | |
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند | گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد | |
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا | تردامنی که جانش در آستین نباشد | |
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد | الا گرش برانی علت جز این نباشد |