سعدی (غزلیات)/گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی)
از سعدی
'


گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان می‌ندهی خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود به ز من در سر این واقعه رفتند بسی
دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود که گرفتار نبودم به کمند هوسی
چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی
سعدیا گر ز دل آتش به قلم درنزدی پس چرا دود به سر می‌رودش هر نفسی