سعدی (غزلیات)/گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری) از سعدی |
' |
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری | من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری | |
تا نکند وفای تو در دل من تغیری | چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری | |
خود نبود و گر بود تا به قیامت آزری | بت نکند به نیکوی چون تو بدیع پیکری | |
سرو روان ندیدهام جز تو به هیچ کشوری | هم نشنیدهام که زاد از پدری و مادری | |
گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری | روی بپوشد آفتاب از نظرش به معجری | |
حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری | یا به خضاب و سرمهای یا به عبیر و عنبری | |
تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری | گر تو بدین مشاهدت حمله بری به لشکری | |
بستهام از جهانیان بر دل تنگ من دری | تا نکنم به هیچ کس گوشه چشم خاطری | |
گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتری | شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری | |
باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری | هر که به معظمی رسد ترک دهد محقری |