سعدی (غزلیات)/که دست تشنه میگیرد به آبی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (که دست تشنه میگیرد به آبی) از سعدی |
' |
که دست تشنه میگیرد به آبی | خداوندان فضل آخر ثوابی | |
توقع دارم از شیرین زبانت | اگر تلخست و گر شیرین جوابی | |
تو خود نایی و گر آیی بر من | بدان ماند که گنجی در خرابی | |
به چشمانت که گر زهرم فرستی | چنان نوشم که شیرینتر شرابی | |
اگر سروی به بالای تو باشد | نباشد بر سر سرو آفتابی | |
پری روی از نظر غایب نگردد | اگر صد بار بربندد نقابی | |
بدان تا یک نفس رویت ببینم | شب و روز آرزومندم به خوابی | |
امیدم هست اگر عطشان نمیرد | که بازآید به جوی رفته آبی | |
هلاک خویشتن میخواهد آن مور | که خواهد پنجه کردن با عقابی | |
شبی دانم که در زندان هجران | سحرگاهم به گوش آید خطابی | |
که سعدی چون فراق ما کشیدی | نخواهی دید در دوزخ عذابی |