سعدی (غزلیات)/کس درنیامدست بدین خوبی از دری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کس درنیامدست بدین خوبی از دری) از سعدی |
' |
کس درنیامدست بدین خوبی از دری | دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری | |
خورشید اگر تو روی نپوشی فرورود | گوید دو آفتاب نباشد به کشوری | |
اول منم که در همه عالم نیامدهست | زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری | |
هرگز نبردهام به خرابات عشق راه | امروزم آرزوی تو درداد ساغری | |
یا خود به حسن روی تو کس نیست در جهان | یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری | |
بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم | نشنیدهام که سرو چنین آورد بری | |
رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب | پرتو دهد چنان که شب تیره اختری | |
همراه من مباش که غیرت برند خلق | در دست مفلسی چو ببینند گوهری | |
من کم نمیکنم سر مویی ز مهر دوست | ور میزند به هر بن موییم نشتری | |
روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی | تا در رهت به هر قدمت مینهد سری |