سعدی (غزلیات)/کس به چشم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (کس به چشم در نمی‌آید که گویم مثل اوست)
از سعدی
'


کس به چشم در نمی‌آید که گویم مثل اوست خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیک نامان در خرابات آب جوست
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست
به بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست
عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست
عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست
سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست