سعدی (غزلیات)/کسی که روی تو دیدست حال من داند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کسی که روی تو دیدست حال من داند) از سعدی |
' |
کسی که روی تو دیدست حال من داند | که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند | |
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست | که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند | |
هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد | دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند | |
اگر به دست کند باغبان چنین سروی | چه جای چشمه که بر چشمهات بنشاند | |
چه روزها به شب آورد جان منتظرم | به بوی آن که شبی با تو روز گرداند | |
به چند حیله شبی در فراق روز کنم | و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند | |
جفا و سلطنتت میرسد ولی مپسند | که گر سوار براند پیاده درماند | |
به دست رحمتم از خاک آستان بردار | که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند | |
چه حاجتست به شمشیر قتل عاشق را | حدیث دوست بگویش که جان برافشاند | |
پیام اهل دلست این خبر که سعدی داد | نه هر که گوش کند معنی سخن داند |