سعدی (غزلیات)/چون خراباتی نباشد زاهدی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چون خراباتی نباشد زاهدی) از سعدی |
' |
چون خراباتی نباشد زاهدی | کش به شب از در درآید شاهدی | |
محتسب گو تا ببیند روی دوست | همچو محرابی و من چون عابدی | |
چون من آب زندگانی یافتم | غم نباشد گر بمیرد حاسدی | |
آن چه ما را در دلست از سوز عشق | مینشاید گفت با هر باردی | |
دوستان گیرند و دلداران ولیک | مهربان نشناسد الا واحدی | |
از تو روحانیترم در پیش دل | نگذرد شبهای خلوت واردی | |
خانهای در کوی درویشان بگیر | تا نماند در محلت زاهدی | |
گر دلی داری و دلبندیت نیست | پس چه فرق از ناطقی تا جامدی | |
گر به خدمت قایمی خواهی منم | ور نمیخواهی به حسرت قاعدی | |
سعدیا گر روزگارت میکشد | گو بکش بر دست سیمین ساعدی |