سعدی (غزلیات)/چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی) از سعدی |
' |
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی | کش یار هم آواز بگیرند به دامی | |
دیشب همه شب دست در آغوش سلامت | و امروز همه روز تمنای سلامی | |
آن بودی گل و سنبل و نالیدن بلبل | خوش بود دریغا که نکردند دوامی | |
از من مطلب صبر جدایی که ندارم | سنگیست فراق و دل محنت زده جامی | |
در هیچ مقامی دل مسکین نشکیبد | خوکرده صحبت که برافتد ز مقامی | |
بی دوست حرامست جهان دیدن مشتاق | قندیل بکش تا بنشینم به ظلامی | |
چندان بنشینم که برآید نفس صبح | کان وقت به دل میرسد از دوست پیامی | |
آن جا که تویی رفتن ما سود ندارد | الا به کرم پیش نهد لطف تو گامی | |
زان عین که دیدی اثری بیش نماندهست | جانی به دهان آمده در حسرت کامی | |
سعدی سخن یار نگوید بر اغیار | هرگز نبرد سوختهای قصه به خامی |