سعدی (غزلیات)/چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد)
از سعدی
'


چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار برنباشد
همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب درنباشد
چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد
نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد
قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد
چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
شب و روز رفت باید قدم روندگان را چو به ممنی رسیدی دگرت سفر نباشد
عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد