سعدی (غزلیات)/چه سروست آن که بالا مینماید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه سروست آن که بالا مینماید) از سعدی |
' |
چه سروست آن که بالا مینماید | عنان از دست دلها میرباید | |
که زاد این صورت منظور محبوب | از این صورت ندانم تا چه زاید | |
اگر صد نوبتش چون قرص خورشید | ببینم آب در چشم من آید | |
کس اندر عهد ما مانند وی نیست | ولی ترسم به عهد ما نپاید | |
فراغت زان طرف چندان که خواهی | وزین جانب محبت میفزاید | |
حدیث عشق جانان گفتنی نیست | و گر گویی کسی همدرد باید | |
درازای شب از ناخفتگان پرس | که خواب آلوده را کوته نماید | |
مرا پای گریز از دست او نیست | اگر میبنددم ور میگشاید | |
رها کن تا بیفتد ناتوانی | که با سرپنجگان زور آزماید | |
نشاید خون سعدی بی سبب ریخت | ولیکن چون مراد اوست شاید |