سعدی (غزلیات)/چه رویست آن که پیش کاروانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه رویست آن که پیش کاروانست) از سعدی |
' |
چه رویست آن که پیش کاروانست | مگر شمعی به دست ساروانست | |
سلیمانست گویی در عماری | که بر باد صبا تختش روانست | |
جمال ماه پیکر بر بلندی | بدان ماند که ماه آسمانست | |
بهشتی صورتی در جوف محمل | چو برجی کفتابش در میانست | |
خداوندان عقل این طرفه بینند | که خورشیدی به زیر سایبانست | |
چو نیلوفر در آب و مهر در میغ | پری رخ در نقاب پرنیانست | |
ز روی کار من برقع برانداخت | به یک بار آن که در برقع نهانست | |
شتر پیشی گرفت از من به رفتار | که بر من بیش از او بار گرانست | |
زهی اندک وفای سست پیمان | که آن سنگین دل نامهربانست | |
تو را گر دوستی با ما همین بود | وفای ما و عهد ما همانست | |
بدار ای ساربان آخر زمانی | که عهد وصل را آخرزمانست | |
وفا کردیم و با ما غدر کردند | بر سعدی که این پاداش آنست | |
ندانستی که در پایان پیری | نه وقت پنجه کردن با جوانست |