سعدی (غزلیات)/چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت) از سعدی |
' |
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت! | دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت | |
خدنگ غمزه از هرسو نهان انداختن تا کی؟ | سپر انداخت عقل از دست ناوکهای خون ریزت | |
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی | فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت | |
لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن | بر او شکرانه بودی گر بدادی مُلک پرویزت | |
جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی | اگر نَه رویِ شهرآشوب و چشم فتنه انگیزت | |
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری؟ | چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت | |
دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش | که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت |