سعدی (غزلیات)/چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه خوش بود دو دلارام دست در گردن) از سعدی |
' |
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن | به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن | |
به روزگار عزیزان که روزگار عزیز | دریغ باشد بی دوستان به سر بردن | |
اگر هزار جفا سروقامتی بکند | چو خود بیاید عذرش بباید آوردن | |
چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال | که بوستان امیدم بخواست پژمردن | |
فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود | نظر به شخص تو امروز روح پروردن | |
کسی که قیمت ایام وصل نشناسد | ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن | |
اگر سری برود بیگناه در پایی | به خردهای ز بزرگان نشاید آزردن | |
به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی | کجا تواند رفتن کمند در گردن | |
کمال شوق ندارند عاشقان صبور | که احتمال ندارد بر آتش افسردن | |
گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر | که مذهب حیوانست همچنین مردن |