سعدی (غزلیات)/چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی) از سعدی |
' |
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی | جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی | |
تو از نبات گرو بردهای به شیرینی | به اتفاق ولیکن نبات خودرویی | |
هزار جان به ارادت تو را همیجویند | تو سنگ دل به لطافت دلی نمیجویی | |
ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد | بیا و گر همه بد کردهای که نیکویی | |
تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد | بگوی از آن لب شیرین که نیک میگویی | |
گلم نباید و سروم به چشم درناید | مرا وصال تو باید که سرو گلبویی | |
هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت | خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی | |
به دست جهد نشاید گرفت دامن کام | اگر نخواهدت ای نفس خیره میپویی | |
درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت | به ترک خویش بگوی ای که طالب اویی | |
همین که پای نهادی بر آستانه عشق | به دست باش که دست از جهان فروشویی | |
درازنای شب از چشم دردمندان پرس | تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی | |
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید | هزار سال پس از مرگش ار به ینبویی |