سعدی (غزلیات)/چه باز در دلت آمد که مهر برکندی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه باز در دلت آمد که مهر برکندی) از سعدی |
' |
چه باز در دلت آمد که مِهر برکندی؟ | چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی؟ | |
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست | هنوز وقت نیامد که بازپیوندی؟ | |
بود که پیش تو میرم اگر مجال بود | و گر نه بر سر کویت به آرزومندی | |
دری به روی من ای یار مهربان بگشای | که هیچ کس نگشاید اگر تو در بندی | |
مرا و گر همه آفاق خوبرویانند | به هیچ روی نمیباشد از تو خرسندی | |
هزار بار بگفتم که چشم نگشایم | به روی خوب ولیکن تو چشم میبندی | |
مگر در آینه بینی و گر نه در آفاق | به هیچ خلق نپندارمت که مانندی | |
حدیث سعدی اگر کائنات بپسندند | به هیچ کار نیاید گرش تو نپسندی | |
مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد؟ | مگر امید به بخشایش خداوندی |