سعدی (غزلیات)/چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل) از سعدی |
' |
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل | یار من و شمع جمع و شاه قبایل | |
جلوه کنان میروی و باز میآیی | سرو ندیدم بدین صفت متمایل | |
هر صفتی را دلیل معرفتی هست | روی تو بر قدرت خدای دلایل | |
قصه لیلی مخوان و غصه مجنون | عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل | |
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند | هر دو به رقص آمدند سامع و قایل | |
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق | سد سکندر نه مانعست و نه حائل | |
گو همه شهرم نگه کنند و ببینند | دست در آغوش یار کرده حمایل | |
دور به آخر رسید و عمر به پایان | شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل | |
گر تو برانی کسم شفیع نباشد | ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل | |
با که نگفتم حکایت غم عشقت | این همه گفتیم و حل نگشت مسائل | |
سعدی از این پس نه عاقلست نه هشیار | عشق بچربید بر فنون فضایل |