سعدی (غزلیات)/وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی) از سعدی |
' |
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی | گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی | |
ور به خلوت با دلارامت میسر میشود | در سرایت خود گل افشانست سبزی گو مروی | |
ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرمست | تا کجا بودی که جانم تازه میگردد به بوی | |
مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع | شاهدان در حالت و شوریدگان درهای و هوی | |
ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من میرود | گر به ترک من نمیگویی به ترک من بگوی | |
ای که پای رفتنت کندست و راه وصل تند | بازگشتن هم نشاید تا قدم داری بپوی | |
گر ببینی گریه زارم ندانی فرق کرد | کب چشمست این که پیشت میرود یا آب جوی | |
گوی را گفتند کای بیچاره سرگردان مباش | گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را به گوی | |
ای که گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان | من دل از مهرش نمیشویم تو دست از من بشوی | |
سعدیا عاشق نشاید بودن اندر خانقاه | شاهدبازی فراخ و زاهدان تنگ خوی |