سعدی (غزلیات)/وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها)
از سعدی
'


وقتی دل سودایی می‌رفت به بُستان‌ها بی‌خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دَریدی گل با یاد تو اُفتادم، از یاد برفت آن‌ها
ای مِهر تو در دل‌ها، وی مُهر تو بر لب‌ها وی شور تو در سَرها، وی سِرّ تو در جان‌ها
تا عهد تو دَربَستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها
تا خارِ غمِ عشقت، آویخته در دامن کوته نظری باشد، رفتن به گلستان‌ها
آن را که چنین دردی از پای دَراَندازد باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها
گر در طلب رنجی، ما را برسد، شاید چون عشقِ حَرَم باشد، سَهلست بیابان‌ها
هر تیر که در کیش‌است گر بر دلِ ریش آید ما نیز یکی باشیم از جمله‌ی قُربان‌ها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها
گویند: «مگو سعدی! چندین سخن از عشقش» می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها