سعدی (غزلیات)/همه چشمیم تا برون آیی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (همه چشمیم تا برون آیی) از سعدی |
' |
همه چشمیم تا برون آیی | همه گوشیم تا چه فرمایی | |
تو نه آن صورتی که بی رویت | متصور شود شکیبایی | |
من ز دست تو خویشتن بکشم | تا تو دستم به خون نیالایی | |
گفته بودی قیامتم بینند | این گروهی محب سودایی | |
وین چنین روی دلستان که تو راست | خود قیامت بود که بنمایی | |
ما تماشاکنان کوته دست | تو درخت بلندبالایی | |
سر ما و آستان خدمت تو | گر برانی و گر ببخشایی | |
جان به شکرانه دادن از من خواه | گر به انصاف با میان آیی | |
عقل باید که با صلابت عشق | نکند پنجه توانایی | |
تو چه دانی که بر تو نگذشتهست | شب هجران و روز تنهایی | |
روشنت گردد این حدیث چو روز | گر چو سعدی شبی بپیمایی |