سعدی (غزلیات)/هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد) از سعدی |
' |
هشیارکسی باید، کَز عشق بپرهیزد | وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد | |
آن کس که دلی دارد آراستهی معنی | گر هر دو جهان باشد، در پای یکی ریزد | |
گر سیلِ عِقاب آید، شوریده نَیَندیشد | ور تیرِ بَلا بارَد، دیوانه نپرهیزد | |
آخر نه منم تنها در بادیهی سودا | عشقِ لبِ شیرینت بس شور برانگیزد | |
بی بخت چه فَن سازم تا برخورم از وصلت؟ | بیمایه زبون باشد هر چند که بِستیزد | |
فضلست اَگَرَم خوانی، عدلست اگرم رانی | قدر تو نداند آن، کز زجرِ تو بُگریزد | |
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم | جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد | |
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز | ور روی بگردانی، در دامنت آویزد! |