سعدی (غزلیات)/هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد) از سعدی |
' |
هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد | صد کاروان عالم اسرار بگذرد | |
مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی | هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد | |
هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش | وین دوست منتظر که دگربار بگذرد | |
گفتم به گوشهای بنشینم چو عاقلان | دیوانهام کند چو پری وار بگذرد | |
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش | دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد | |
بازار حسن جمله خوبان شکستهای | ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد | |
غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست | الا دمی که در نظر یار بگذرد | |
آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک | روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد | |
ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو ما | گر محتسب به خانه خمار بگذرد | |
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست | کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد |