سعدی (غزلیات)/هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی) از سعدی |
' |
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی | ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی | |
یاچشم نمیبیند یا راه نمیداند | هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی | |
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست | کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی | |
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی | سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی | |
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش | آن کش نظری باشد با قامت زیبایی | |
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری | گویم که سری دارم درباخته در پایی | |
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده | تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی | |
در پارس که تا بودست از ولوله آسودهست | بیمست که برخیزد از حسن تو غوغایی | |
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت | گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی | |
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی | جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی |