سعدی (غزلیات)/هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست) از سعدی |
' |
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست | پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست | |
در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم | چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست | |
شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست | صنع را آیینهای باید که بر وی زنگ نیست | |
با زمانی دیگر انداز ای که پندم میدهی | کاین زمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست | |
گر تو را کامی برآید دیر زود از وصل یار | بعد از آن نامت به رسوایی برآید ننگ نیست | |
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای | صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست | |
گر تو را آهنگ وصل ما نباشد گو مباش | دوستان را جز به دیدار تو هیچ آهنگ نیست | |
ور به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت | خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست | |
سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد | از چه میترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست |