سعدی (غزلیات)/نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری) از سعدی |
' |
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری | عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری | |
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت | کشتن اولیتر از آن کم به جراحت بگذاری | |
تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد | من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری | |
کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی | وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری | |
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند | همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری | |
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم | شکرست آن نه دهان و لب و دندان که تو داری | |
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان | به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری | |
آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی | یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری | |
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید | که گل از خار همیآید و صبح از شب تاری | |
سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد | خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری |